بررسی دو کتاب «اقتدار» و «یونگ و سیاست» در روزنامه مردم‌سالاری

1399/02/30 سه شنبه

اقتدار، روان جمعی و هرمنوتیک رهایی بخش
قدرت،در گفتارهای سیاسی شایع در جامعه ما یک امر صادر شده از منابع بیرون از فردیت شهروندان است.
به این اعتبار آزادی نیز با کنترل این منابع بیرونی و گسترده ساختن فضای خصوصی در مقابل فضای عمومی تحقیق پذیر است.این الگو که مطابق با بنیادهای فلسفی لیبرال از قدرت و آزادی ساخته شده، قادر به توضیح شرایطی نیست که شهروندان با اختیار و انتخاب آزاد خود یک نظام متمرکز، نافی فردیت و توتالیتر را تاسیس می کنند،مانند آنچه در وضعیت ظهور نظام های فاشیستی رخ می نماید.دو کتاب "اقتدار" و "یونگ و سیاست" که گزارشی از مضامین آنان در این مقاله عرضه شده، الگویی از مفهوم قدرت به دست می دهند که متضمن انتقال مفهوم قدرت از بیرون به درون و پیوند دادن اقتدار سیاسی با نظام های معنایی خاصی است که فرد،رهایی از گمگشتگی ناشی از فردانی شدن جامعه مدرن را در آن می جوید.در این روایت، آزادی با تصرف فرد در این نظام های معنایی و به حسبت مقتضیات خاص فردی امکان پذیر است.چیزی که تحت عنوان هرمنوتیک رهایی‌بخش از آن یاد کرده‌ایم.
نقطه عزیمت فلسفه سیاسی مدرن، فرد خودبنیاد و آزاد از هر مرجع محدودیت آفرین بیرونی است. معضل فلسفه سیاسی، برقراری پیوند میان این بنیاد، و ایده نظم و قدرت سیاسی است.با ایده فرد خودبنیاد، قدرت بیرون از فرد و در نقطه فرادست هرم اجتماعی استوار می شود.خانه به منزله نماد و حریم خصوصی، خارج از قلمرو قدرت سیاسی است.قدرت از جایی آغاز می شود که فرد پای از حریم خانه بیرون می نهد و در عرصه عمومی ظاهر می شود. قدرت از بالا صادر می شود و در مناصب و چهره های خاص، بناهای دولتی، دستورالعمل‌ها، نمادها و علامات خاصی در عرصه عمومی جریان پیدا می کند. شعار آزادی، دمکراسی و اقتدار ستیزی نیز کم و بیش به ترتیبات و سامان خاصی از قدرت سیاسی در عرصه عمومی و ممانعت از تجاوز محتمل آن به عرصه خصوصی، مربوط می شود.دمکراسی لیبرال متکی بر همین روایت منفی از آزادی و رفع محدودیت مراجع قدرت برای ایمن ماندن حریم خصوصی و باور به این نکته است که با ترتیبات متکی بر قدرت کنترل شده و ایمن ماندن حوزه خصوصی فرد، امکان شکوفایی و رهایی فرد از بار تحمیلات سرکوب کننده فراهم خواهد شد.
تجربه ظهور نازیسم و فاشیسم در نیمه قرن گذشته، بصیرت هایی را تقویت کرد که صورت بندی نظم دمکراتیک از نوع لیبرالی آن را به رهایی و آزادی بشر منتهی نمی دانستند، بلکه به خلاف، صورت های پیچیده تر باز تولید قدرت در دوره مدرن را در روایت مذکور مورد ملاحظه قرار می دادند: قدرت در دوره مدرن نه تنها برآمده از فرد خودبنیاد و آزاد از هر مرجع اقتدار و محدودیت آفرین بیرونی نیست، بلکه مرجع تعریف کننده فرد در شبکه پیچیده مناسبات قدرت است.
مدرن گرایان بر این باورند که دمکراسی از نوع خاص لیبرالی فراهم آورنده آزادی انسان نبوده است. این فیلسوفان عامل اصلی این ناکامی را در فهم نادرست فلسفه‌های لیبرال از مفهوم آزادی انسان جست وجو می کنند.
نقطه عزیمت اجتماع گرایان از حیث فلسفی، جامعه شناختی و فرهنگی نه فرد بلکه ساختار ذهن جمعی و نظام معانی مندرج در این ذهن جمعی است.از پیش چشم ها غایب و نامحسوس شده است، تا شبکه پیچیده و همه جا گستری بنا کند.بنابراین قدرت نه در راس هرم اجتماعی، بلکه در نهادها و مراکز متعدد اجتماعی و فرهنگی انتشار یافته است.رویکرد سلبی تفکر پست مدرن به نحوی از ایده همه جا گستر مفهوم قدرت نشات می گیرد.هر مفهومی از حقیقت و هر مظهری از نظم، شبکه ای از شبکه های قدرت همه جا گستر است و وظیفه روشنفکر رمزگشایی و شالوده شکنی آن است.گویی روایت های منتقد دمکراسی لیبرال، حتی پست مدرن ها نیز، به فرد خودبنیاد و آزاد از هر مرجع اقتدار آفرین بیرونی اتکا دارند:فرد در چنبره شبکه قدرت تعریف می شود، اما گویا به نحو پوشیده ای به آن ایده بنیادی ملتزم اند و تحقق نسبی آن را در نفی رادیکال و مستمر ایده حقیقت و صور پیچیده قدرت می یابند.
ایده بدیل دیگری نیز وجود دارد که اگر چه پرپیشینه است، اما در سال های اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته و از حیث نظری تقویت نیز شده است.این رویکرد بدیل تحت عنوان اجتماع گرایان شناخته شده است.اجتماع گرایان که امروزه چارلز تیلور، السایدر مک اینتایر و میشل سندل چهره های برجسته آن به شمار می روند، در سال های اخیر در کشورهای انگلیسی زبان باب تازه ای در زمینه بحث از اخلاق و فلسفه سیاسی گشوده اند.اجتماع گرایان بر این باورند که دمکراسی از نوع خاص لیبرالی فراهم آورنده آزادی انسان نبوده است.این فیلسوفان عامل اصلی این ناکامی را در فهم نادرست فلسفه های لیبرال از مفهوم آزادی انسان جست وجو می کنند.فلسفه های لیبرالی از آزادی مطلق انسان و در صورت بندی نظری فرد رها شده از همه قیود دفاع می کردند.فردی که به حسب سلایق و خواست های خود، عمل می کند، موضوعیت و سرنوشتی مستقل از دیگران دارد، و در قید زمان و مکانی نیست.
اجتماع گرایان به لحاظ انتولوژیک باور به فرد مستقل از هستی اجتماعی را که از بنیادهای فلسفی لیبرالیسم به شمار می رود، مورد تردید قرار می دهند.به باور این گروه از فیلسوفان فرد همواره در ساختار یک کنش جمعی و در یک نظام معانی بین الاذهانی و جمعی خود را درمی یابد و حتی تصور فرد مستقل و خود بنیاد مدرن نیز یک تلقی اخلاقی جمعی و بین الاذهانی است.مطابق با این مفروضات که فرصت تشریح آن در این مجال نیست، نقطه عزیمت اجتماع گرایان از حیث فلسفی، جامعه شناختی و فرهنگی نه فرد بلکه ساختار ذهن جمعی و نظام معانی در این ذهن جمعی است.امری که بیش از هر چیز در زبان تبلور پیدا می کند.بنابراین پیش از هر چیز باید بر این نکته تاکید کنیم که افراد دست کم در کنش های جمعی که عرصه تصمیم گیری ها و کنش های سیاسی مشحون از آنهاست، تابع یک ذهن جمعی و ساختار مندرج در آن هستند.به علاوه چنانکه مشاهده کردیم صورت بندی آنها از مفهوم قدرت نه امری بیرونی و متمرکز در ساختار دولت و حاکمیت، بلکه جوشیده از مناسبات خرد اجتماعی و وابسته به شبکه های معنایی بین الاذهانی است.
به این ترتیب رویکردهای مذکور در تبیین رهایی انسان مدرن، به ضرورت دگرگونی ساختاری باورهای مدرن به فرد، موضوعیت اقتدار و نسبت فرد و جامعه می نگرند.این رویکردها امروزه در قالب جنبش های اجتماعی گوناگون مانند جنبش سبزها، به جای تمرکز بر دمکراسی از نوع لیبرالی و سرد آن به دمکراسی از نوع اجتماعی و گرم آن روی آورده اند که کمتر به ساختار دستگاه دولتی چشم دارد و بیشتر متوجه صورت بندی جماعت های خرد است.
دو کتاب اقتدار اثر ریچارد سنت و یونگ و سیاست اثر ولودیمیر والتر اوداینیک از دو منظرگاه متفاوت، روایتی اجتماع گرایانه از پدیده قدرت را روایت می کنند و چشم انداز دیگری از مفاهیم قدرت، آزادی و رهایی را به تصویر می کشند. نظر به آنکه کمتر اثری در زبان فارسی وجود دارد که بازتاب کننده روایت اجتماع گرایان از پدیده قدرت باشد، این دو کتاب که هر دو با ترجمه ای استادانه به بازار کتاب روانه شده اند، می تواند در عرضه فهم تازه ای از بسیاری از مفاهیم کلیدی سیاست و قدرت مفید باشد.چنانکه ملاحظه خواهیم کرد، می توان روایت این دو کتاب از مفاهیم فرد، قدرت و موضوعیت سیاست را ذیل سه عنوان نقطه عزیمت، گره گاه بحرانی و گریز گاه گرد آورد.

نقطه عزیمت
نقطه عزیمت یونگ، دست کم چنانکه ولودیمیر والتر اوداینیک در کتاب"یونگ و سیاست"روایتگر آن است، فرد به معنای روانشناختی آن است که در چنبره قواعد جمعی و مواریث قومی و تاریخی قرار دارد.او فرد را سرچشمه انرژی حیاتی می انگارد.به قول یونگ فرایند حرکت انسان از یک حیوان صرفا طبیعی به یک حیوان فرهنگی حاصل مازاد انرژی حیاتی یا لیبیدوست که از سه تعارض بنیادی حادث می شود:تعارض میان دریافت های حسی و مادی فرد و روح او;تعارض میان غریزه مداری لجام گسیخته فردی و بقایای موروثی و نیاکانی او;و سرانجام تعارض میان فرد و جامعه.به دلایل غریزی و ذاتی، انسان این انرژی های حاصل شده از این تعارضات را صرف تولید و توسعه فرهنگ می کند و به یک حیوان فرهنگی بدل می شود.در این میان فرد مرکزی است که همه تعارضات و کشاکش های ذکر شده حول آن دور می زند.
در روایت یونگ روان فردی نقطه عزیمت قرار می گیرد، اگرچه همچنان روان جمعی در صور ذهنی و خاطرات جمعی دائر مدار نظام فکری اوست.
از نظر ریچارد سنت، افراد در موقعیت هایی با ایفای نقش موضوع اقتدار و در موقعیت های دیگر با ایفای نقش مرجع اقتدار در شبکه پیچیده ای از تولید سرمایه امنیت اجتماعی مشارکت می جویند.
یونگ مدعی است همین شکل گیری و تولد آرام نمادهاست که به توسعه اندیشه ها و رفتارهای فرهنگی راه می برد.به عبارتی نقطه عزیمت یونگ نیز مظاهر جمعی حیات انسانی اند که در نمادها تجلی می کنند و برای فرد وجهی وجود شناختی دارند.
نقطه عزیمت ظهور سیاست و قدرت از منظر یونگ، پیدایی خودآگاهی فردی است.با شکل گیری تمدن و تقسیم نقش های اجتماعی، فرد درمی یابد به نحوی میان خواسته های غریزی او و مقتضیات روان و جامعه او ناهمسازی هایی وجود دارد.این امر هم سرآغاز آگاهی فرد از خود است و هم سرآغاز آگاهی گروه از خود.
از همین نقطه عزیمت است که تفکیک میان فرمانبران و فرمانبرداران حاصل می شود و قدرت طلبی فردی با تسلیم طلبی جمعی گره می خورد و سیاست آغاز می شود.ظهور خودآگاه و ناخودآگاه فردی، پایان استیلای روان جمعی نیست.بلکه به خلاف، فرد و جامعه نه تنها از نفوذ شایع ناخودآگاه جمعی رهایی ندارند، بلکه قادر به کسب آگاهی از آن نیز نیستند.تحول اجتماعی و تاریخی مستمرا ناخودآگاه جمعی را گسترده تر می سازد و نسل های آتی مستمرا ذیل پوشش ناخودآگاه و روان جمعی واقع می شوند.به این معنا ظهور تمدن و آغاز شدن فرایند سیاسی به هیچ روی به معنای بلوغ بشر نیست.انسان ها هرچند در ظاهر متمدن هستند ولی در باطن هنوز بدوی اند."نوع بشر در گوهر خود هنوز از نظر روانی در کودکی بسر می برد و این مرحله ای است که نمی توان از روی آن پرید.اکثریت عظیم مردم نیازمند اقتدار، ارشاد و قانون هستند.
این وضعیت گویی به باور یونگ تغییر نمی کند.روان انسانی در نتیجه الگوها و خواست های موروثی خود نوعی نیاز درونی به اقتدار و قانون دارد.به باور یونگ در جوامع پیش مدرن این نیاز به نحوی متعادل تامین می شود.به عبارت دیگر، جوامع پیش مدرن، حاصل نوعی مصالحه میان تعارضات بنیادین طبیعی و فرهنگی اند و در نتیجه این مصالحه، با تعادل و نظم نسبی در امور مواجهیم.
چنانکه ملاحظه کردیم در روایت یونگ روان فردی نقطه عزیمت قرار می گیرد، اگرچه همچنان روان جمعی در صور ذهنی و خاطرات جمعی دائر مدار نظام فکری اوست.اما ریچارد سنت در کتاب اقتدار، نقطه عزیمت خود را معانی قرار می دهد که با صور ذهنی یونگ قرابت دارد.ریچارد سنت از فرد انسان به عنوان واحد معنادهنده به هستی خویش یاد می کند: مخلوقی که می کوشد معنایی به زندگی اش دهد.اما نظر به آنکه معناها تقرری اجتماعی دارند، فرد همواره با منظومه های معنایی بیرون از خود مواجه است و بنابراین هر تلاش برای معنابخشی به هستی خویش، با رمز گشایی از معناهای پیشاپیش موجود ممکن می شود.باور به فرد انسانی به منزله یک واحد معنابخش به هستی خویش، به این نتیجه می انجامد که فرد همواره موضوعیتی بیرون از خود دارد.عواطف انسانی بازتاب وجود شناختی تعلق فرد به دیگران است.اما در روایت سنت، موضوعیت بیرونی فرد به معنای استحاله فرد در جمع نیست.بلکه باور به رمزگشایی معناهای پیشاپیش مقرر، به معنای ارتباط متکی بر تعبیر و تفسیر معانی اجتماعات مندرج شده توسط فرد است.
با این تعریف، نقطه عزیمت ریچارد سنت در فهم پدیده قدرت بر دو بنیاد متکی است:اول تعلقات و عواطف، و دوم الگوهای تعبیری مفهوم اقتدار.اقتدار، در ارتباط میان افراد نابرابر ظاهر می شود.در مقابل برادری، که بیانگر ارتباط میان افراد برابر است.به قول سنت، اقتدار "امری بنیادی است.کودکان به مراجع اقتداری نیاز دارند که هدایت شان کند و اطمینان شان دهد.بزرگسالان هم به همچنین.با بازی کردن نقش مرجع اقتدار است که آنان، تا حدودی اساسی به وجودشان تحقق می بخشند.از نظر آنان ایفای این نقش نوعی بیان علاقه ای است که آنان نسبت به دیگران دارند.ترس از محروم شدن از این تجربه همیشه با ما هست و هرگز ما را به راستی ترک نمی کند.
سنت، نیاز به اقتدار را با نیاز به نیرویی مستحکم، تضمین شده و پایدار تشبیه می کند.گویی سنت از نوعی امنیت وجود شناختی سخن می گوید.بازتاب این نیاز در ارتباطات اجتماعی و تعلقات فردی تجلی می کند.افراد در موقعیت هایی با ایفای نقش موضوع اقتدار و در موقعیت های دیگر با ایفای نقش مرجع اقتدار در شبکه پیچیده ای از تولید سرمایه امنیت اجتماعی مشارکت می جویند.اما همواره چیزی هست که به واسطه آن فرد به عنوان مرجع اقتدار با موضوع اقتدار، یا به عکس، ارتباط برقرار می کند:تعبیر و تفسیر قدرت. همواره این ارتباط با برقراری یک نظام ادراکی سامان پیدا می کند. نظامی که تبعیت را برای یک سوی رابطه، و اعمال اقتدار را برای سوی دیگر، موجه می کند.بدیهی است که یک ارتباط توام با اقتدار می تواند با دگرگونی نظام ادراکی مشروعیت بخشنده به آن، فروریزد.اما طرفین گسسته از ارتباط اقتداری، در صدد بازتولید آن در سطح دیگر برای کسب آن امنیت وجود شناختی خواهند بود.
نکته ای که روایت سنت را از یک روایت تقلیل گرایانه به امر روانشناختی فراتر می برد، باور او به سامان و ساخت اجتماعی عواطف و ادراکات، و تحول این سامان به حسب تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاست است.هر سامان اجتماعی، هم پدیدار شده و هم پدیدآورنده الگوهایی از نظام ادراکی و نظام عواطف جمعی است که توامان الگوهای ارتباط اقتداری را در یک دوره فراهم می آورند.
به عقیده یونگ، دمکراسی با پذیرش، درونی کردن و سپس محدود ساختن غرائز دشمنی و پرخاشگری به محدوده داخلی کشور تا حد معینی از نیاز به دشمنان و جنگ های خارجی می کاهد.
یونگ و سنت، هر دو به نقد صورت بندی پر بحران اقتدار مدرن می پردازند و با نمودار ساختن سرشت اسارت بخش مناسبات مدرن، و نشان دادن ریشه های این اسارت در وجوه درون فردی، امکاناتی را برای رهایی ترسیم می کنند.

گره‌گاه بحرانی
با تکیه بر چنان تعریفی از فرد، و الگوهای ارتباطی او با نظام اجتماعی، همه نظریه پردازان اجتماع گرا از یک گره گاه بحرانی سخن می‌گویند که با ورود به مناسبات مدرن ظاهر می شود.یونگ این گره گاه بحرانی را ظهور انسان توده ای می خواند.پیش از ظهور مدرنیته، روان انسان غربی از تمامیت و تعادل معینی بهره مند بود.اما با ظهور انقلاب صنعتی شکاف عظیمی میان هستی خودآگاه و وجود ناخودآگاه انسان غربی ظاهر شده است.مصالحه میان تقاضاهای طبیعی و فرهنگی با روال پیشین ناممکن می شود و انسان با از دست دادن موقعیت های همبایی اش، منزوی می شود و فردانیت خود را از دست رفته می یابد. مرجعیت کلیسا از دست می رود، نظام پدرسالارانه پیشین تضعیف می شود، علم گرایی و انکار خرافه ها و تکیه بر عقل جدیت پیدا می کند.فرد در عرصه خودآگاه، خود را دائرمدار امور می یابد، اما این وضعیت بیش از آنکه تصویر رهایی از قیودات سنت را متبادر به ذهن کند، وضعیت بی پناهی وجود شناختی او را فراهم می آورد.اما این به معنای پایان یابی استیلای ذهن جمعی نیست، بلکه اینک زمانه ظهور چهره تازه ای از ناخودآگاه و میراث جمعی است.این چهره تازه خود را در دولت جدید و سیاست به معنای جدید نمایان می کند.
شاخص بنیادی سیاست به معنای جدید، برانگیخته شدن انسان ها با سوداهای سیاسی است.فرد در گروه، که عرصه سیاست دائرمدار سامان دهی آن است، احساس امنیت می کند.بنابراین عرصه جدید سیاسی با طغیان توده ها گشوده می شود. به این اعتبار یونگ بنیاد سیاست به معنای جدید را نوعی روان نژندی انسان مدرن می خواند.انسان مدرن تشنه اقتدار و امنیت ناشی از آن است، و این کالایی است که در هویت های گروهی و در ضمن کشاکش های سیاسی ظاهر می شود.چنین است که یونگ در بررسی ساختار قدرت و اقتدار مدرن، نه از دولت و صورت بندی نظم سیاسی، بلکه از ساختار روانی فرد و نسبت آن با تحولات فرهنگی و اجتماعی آغاز می کند.به باور یونگ، در جامعه مدرن با فرد فردیت زدایی شده، وابسته و بی اثر مواجهیم.چنین فردی"برای مبارزه با انزوای خود دست به سازماندهی می زند ولی در گام بعد همین سازمان مایه دائمی شدن انزوای او می گردد...وی برای ارضای میل قدرت طلبی خود از دولت مطلقه ای پشتیبانی می کند که در مرحله بعد او را مرعوب می سازد به این ترتیب یونگ با تکیه بر ساختار ذهن جمعی و الگوهای کهن بر این باور است که فرد در دنیای مدرن در بافت گسترده تری از دامنه اقتدار سیاسی جذب شده است و این اقتدار نه بیرونی بلکه از ساختار روانی شخصیت مدرن زاده شده است.
روایت سنت در کتاب اقتدار، با روایت یونگ شباهت بسیار دارد.او نقطه بحرانی را در ظهور معنا و تعبیری از اقتدار می یابد که با سرشت همبایی و متکی بر عاطفه انسانی ناسازگار است.به باور سنت فرد مدرن فرد خودفرمان و صاحب اختیار خویش است.کسی است که به دلیل قابلیت هایی که کسب کرده است، وجود خود برای دیگران بیش از وجود دیگران برای خود ضروری قلمداد می کند.او می تواند نسبت به دیگران بی اعتنا بماند. شخصیت های خودفرمان در دوره مدرن در چهره متخصصان و کارشناسان، پزشکان، پژوهشگران و چهره های برجسته سیاسی و نظامی نمودار می شود.
به قول سنت بی اعتنایی به دیگران یک بازتاب روانی را در عرصه عمومی بیدار می کند."بی تفاوتی دیگری نسبت به ما، میل ما به بازشناخته شدن را تحریک می کند، دلمان می خواهد که او حس کند که ما به اندازه کافی اهمیت داریم که مورد توجه او قرار گیریم.در این گونه موارد ما حتی آن قدر پیش خواهیم رفت که وی را تحریک کنیم یا مورد حمله قرار دهیم تا مجبور باشد واکنشی نشان دهد.ما که نگران بی تفاوتی او نسبت به خود هستیم و نمی فهمیم چرا او از ما فاصله می گیرد سرانجام از لحاظ عاطفی وابستگی کاملی نسبت به وی پیدا خواهیم کرد.
براین مبنا سنت اقتدار خودفرمان را ویژگی قدرت در دوره مدرن می خواند.به باور او این الگوی اقتداری، انضباطی را به دیگران می قبولاند:نوعی انضباط شخصی که با نفع عمومی همسو نمودار شده است و فرد بدون اعمال زور به آن گردن نهاده است.این انضباط با تکنیک های گوناگونی اعمال می شود، مثلا برانگیختن شرم دیگران در مقابل فرد خودفرمان یکی از این تکنیک هاست.به قول سنت"در جوامع غربی شرم جای خشونت را به عنوان شکل معمولی اصلاح گرفته است.دلیل اش ساده و غیرعادی است.شرمی که یک شخص خودفرمان می تواند در زیردستان خود برانگیزد، از شکل های ضمنی نظارت است.به جای آنکه گفته شود شما لجنی بیش نیستید، یا ببینید که من چقدر از شما بیشتر ارزش دارم، کافی است که کارفرما کار خودش را انجام دهد، استعدادهای خود را به کار گیرد و متانت و برخود چیرگی اش را به نمایش درآورد.
به این ترتیب سنت نیز مانند یونگ، صورت بندی اقتدار نوین را به نحوی تفسیر می کند که توده ها تضعیف شده و انباشته از احساس ناتوانی در مقابل مراجع اقتدارند، مراجعی که به واسطه بی اعتنایی و بی عاطفی، واکنش‌هایی را در فرد برمی‌انگیزند که مستمرا وابستگی او را تحکیم می‌کنند.این واکنش ها از جلوه نمایی به سلیقه شخص"خودفرمان"گرفته تا اعتراض یونگ در بررسی ساختار قدرت و اقتدار مدرن، نه از دولت و صورت بندی نظم سیاسی، بلکه از ساختار روانی فرد و نسبت آن با تحولات فرهنگی و اجتماعی آغاز می کند.
روایت سنت در کتاب اقتدار، با روایت یونگ شباهت بسیار دارد. او نقطه بحرانی را در ظهور معنا و تعبیری از اقتدار می‌یابد که با سرشت همبایی و متکی بر عاطفه انسانی ناسازگار است.
به قول سنت باور به خودبسندگی و خودفرمانی، ابتدا این آرمان را در فرد برمی‌انگیزد که برای آزادی و برابری فرصت برای همه دست به عمل بزند.اما عدم تحصیل این فرصت در شرایط اجتماعی الگویی دیگر از آزادیخواهی را در فرد برمی انگیزد و آن قناعت به عدم دخالت دولت در امور خصوصی اوست.او "سرانجام به این نتیجه رسیده است که حقوق قانونی خود را بیش از پیش به دولت واگذارد، و میدان عمل همواره وسیع تری برای دولت در نظر گیرد، و این فقط به این شرط که دولت در حریم زندگی خصوصی‌اش دخالت نکند.
به باور سنت ما نیازمند اعتماد و عاطفه‌ایم و نیاز ما با این کیفیات مانند همه نیازهای بنیادی دیگر ماست.عدم حضور اجتماعی این کیفیات در سرشت ارتباطات اجتماعی مدرن، الگویی از اقتدار را بنا می نهد که متکی بر وابستگی تام و تمام مردم به مراجع اقتداری است.سنت ظهور نظم‌های فاشیستی و چهره پیشوا را مظهر تام و تمام این الگوی اقتداری می‌یابد که البته در جوامع دمکراتیک غربی نیز به طرق پیچیده و پنهان‌تری بازساخته می‌شود.

منبع: مردمسالاری

 

انصراف از نظر